سبکبال:
شرح ماجرا:
زنگ زد گفت مادرم چندتا خاطره رو از جنگ روایت کرده که قراره توی یه کتابی چاپ بشه. یه شعر هم داره اما شعرش وزن نداره و مشکل داره. میتونی درستش کنی؟ گفتم باشه اگه بشه کاریش کرد دیگه! باید ببینم. بفرست منم میگم شدنیه یا نه. گفت والا مادرم اسم این شعرو که انتخاب کرد، بعدها فهمید که اتفاقا اسم اون عملیات هم کوثر بوده. تا این اتفاق یا انطباق رو شنیدم به دلم افتاد هر چی که بود به یه چیز قابل قبول تبدیلش کنم و براش بفرستم. فرستاد و دیدم. عشق توی متن موج میزد اما خب نه وزن داشت و بعضی جا ها قافیه. به هیچ چیز شبیه نبود. سعی کردم فضای تلاش ستودنی و بااخلاص اون مادر رو منتقل کنم، گرچه خیلی چیزها اضافه و کم کردم توی فرایند اصلاح، اما کلمات و منظور ایشون بصورت عینی و ضمنی توی شعر نیمایی مذکور آورده شد.
در خطوط پر از خون
بر زمینهای لغزنده و داغ صحرا
بوی باروت و توپ و تفنگ و تن و تیر
زیر باران
صدایی میاید
این صدای گلوهای خشک جوانهای مجروح
یا ندای غریب بدنهای بیروح
مشک و دست «جدا از هم» ساقیان است.
العطشزنان ولی بدون واهمه
با وجود بوسهی گلولهها به قلبشان
صفحهی سیاه روزگار را
عاشقانه میدرند
لذت از مسیر سبز
عارفانه میبرند
اینجا همگی عزم سفر دارند
همه دارند میروند
گهگاه سری میرفت
گاهی دل شب، نزد خدا تاج سری میرفت
چشمان فتان یاری
زلف پریشان نگاری
گاهی پایی، دستی
کاروانی میرفت
اینجا همگی عزم سفر دارند
همه دارند میروند
صدا به صدا نمیرسید
صادق صدا میزد «سید»
سید صدا میزد «صادق»
حالا تو بگو
صادق چهخبر؟
ازشاخهی گل
از سنگ و تبر، تیشه و ریشه
حرفی بزن آه
ساکت ننشین
برگیر تب درد شدید بدنت را...
بشکاف شب سرد سکوت سخنت را...
باشد
صبر باید کرد انگار
من مانده ام و این «چه کنم»های دلم آه
از آتش و گرمای دلم آه
بوی گلگون
بوی مردی
بوی خاک گرم صحرا
بوی ابر و باد و باران
بوی دریا
بوی ساحل
بوی ایمان میدهید
دل از آن روح الّه مرسول یزدان میبرید
ای یلان صف شکن
اسطوره ای جاوید گشتید
اینچنین ایثارتان،
«انسان»مان را زنده داشت.
پس روا نیست در «مسلک عاشقی»
نامتان را روایت نکرد
یا ز مردان کوثر حکایت نکرد.
:: موضوعات مرتبط:
آثار ,
اشعار ,
دلنگار ,
,
:: برچسبها:
شهادت ,
شعر ,
شعر نیمایی ,
سبک بال ,
سبکبال ,
مهدی زارع ,
کوثر ,